غزلی از صائب تبریزی
 
در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود
 
تیر کج چون از کمان بیرون رود رسوا شود
 
چون صدف هرکس که دندان بر سر دندان نهد
 
سینه اش بی گفتگو گنجینه دریا شود
 
اهل دل را صحبت بی نسبتان مهر لب است
 
غنچه هیهات است در دامان گلچین وا شود
 
سخت جانی سد راه اتحاد سالک است
 
در صدف آب گهر چون واصل دریا شود؟
 
دست و پای باغبان بوسیدن از دون همتی است
 
سعی کن تا بی کلید این در به رویت وا شود
 
ناخن غیرت کن ناسور داغ لاله را
 
در گلستانی که داغ من چمن پیرا شود
 
گر به خاطر بگذراند چشم خونبار مرا
 
کاسه گرداب پر خون در کف دریا شود
 
مهر خاموشی چه سازد با دل پر شور من؟
 
حلقه گرداب چون مهر لب دریا شود؟
 
از لب شیرین او هر جا که حرفی بگذرد
 
در شکر طوطی چو مغز پسته ناپیدا شود
 
گوهری دارم که گر از جیب بیرون آورم
 
از فروغش پله میزان ید بیضا شود
 
پرده پندار سد راه وحدت گشته است
 
چون حباب از خود کند قالب تهی، دریا شود
 
نسبت خفاش با عیسی، چو عیسی با خداست
 
می شود عیسی خدا، خفاش اگر عیسی شود
 
دست رد بر سینه دریا گذارد چون صدف
 
هر که صائب آشنای عالم بالا
 
 
از صائب تبریزی 

معادل پارسی کلمات بیگانه

حلیم درست است یا هلیم

نام کشور ها و ملیت ها و زبان ها به زبان انگلیسی

  ,دریا ,چون ,صدف ,عیسی ,مهر ,شود   ,است   ,  در ,دریا شود ,  از

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حکومت ها وبلاگ آسمان آنلاین آینه و مس خدمات اینستاگرام انتشارات هدهد تبعید آموزش طراحی سایت و فروشگاه اینترنتی قلقلی صاحب دلان میثم اقاجانلو